برای مدیران ایرانی

مقالات و نکات مدیریتی برای ارتقای تولید ملی

برای مدیران ایرانی

مقالات و نکات مدیریتی برای ارتقای تولید ملی

استاد حاج محمد کریم فضلی

استاد حاج محمد کریم فضلی    

Image
استاد حاج محمد کریم فضلی، بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ و کارآفرین برتر کشور، متولد هفتم اردیبهشت ماه 1311 هجری شمسی در شهر تویسرکان (استان همدان) هستند و نخستین فعالیت اقتصادی خود را در حین تحصیل، نزد پدرشان که از بازرگانان خوشنام و اهل فضل منطقه محسوب می شدند، آغاز نموده اند.
 سپس در سن حدود 20 سالگی ازدواج کرده و با پذیرفتن مسئولیت تشکیل خانواده، برای جستجوی شرایط مطلوب تر و شناخت بیشتر از وضعیت شهرهای مختلف همجوار، به دیگر شهرستان های استان همدان سفر می کنند و در شرایط کاری مختلف تجربه های موثری بدست می آورند. در این راستا ایشان راهی تهران می شوند. در ابتدای سکونت در تهران، مشکلات از هر سو ایشان را احاطه می کند، اما استاد با عزم جزم، مشکلات و موانع اصلی را ظرف سه سال برطرف می سازند.
استاد به فکر می افتند که تمامی سعی و تلاششان را صرف کنند تا یک کار تولیدی و صنعتی بزرگ را پایه ریزی نمایند. پدر ایشان در دوره ای به کار صابون سازی اشتغال داشته و استاد نیز از همین بابت در نوجوانی تا حدودی با تولید مواد شوینده آشنا می شوند، بنابراین برای آغاز فعالیت تولیدی، به همین زمینه یعنی صنعت شوینده گرایش پیدا می کنند. ایشان پس از جستجوهای بسیار با افراد و شرکت هایی مرتبط می شوند که در این حوزه فعالیت دارند. سپس خود کارگاه کوچکی دایر می کنند و در مرحله اول به ساخت مایع ظرفشویی می پردازند که این امر به شکل گسترده تر و منسجم تر در اوائل دهه 40 صورت می پذیرد. مدتی بعد محصول سفید کننده را هم اضافه می کنند و همین طور به ترتیب: پودر لباسشویی به نام " گلرنگ سوپر" ، جرم گیر، شیشه شوی و همچنین نرم کننده البسه را نیز در سنوات بعد تولید می نمایند و مرتباً کار را توسعه می دهند. این روند ادامه دارد تا اوائل دهه 50 که شرکت پاکشو را تأسیس می نمایند و همچنان با تلاش بسیار به توسعه فعالیت های تولیدی ادامه می دهند. بعد از انقلاب در دوران دفاع مقدس و در سخت ترین شرایط، استاد فضلی علاوه بر تولید، کار صادرات را نیز پی گرفتند. در آن زمان به دلیل شرایط ویژه دفاع مقدس، تعدیل نیرو برای اکثر شرکت ها امری اجتناب ناپذیر بود. ایشان جهت تأمین منابع انرژی شرکت، تداوم تولید و اشتغال پایدار کارکنان و خصوصاً جلوگیری از تعدیل نیرو، دست به کار صادرات زدند و توانستند ارز مورد نیاز را جهت تولید تأمین کنند و به این ترتیب هم از تعدیل نیروها جلوگیری کردند و هم به فعالیت های کارآفرینانه و اشتغال زایی مولد خود ادامه دادند.
در نهایت این کوشایی به گسترش و توسعه شرکت پاکشو و سپس به تأسیس " گروه صنعتی گلرنگ " منجر می شود که که استاد فضلی ریاست هیأت مدیره این گروه صنعتی را به عهده دارند. در این دوره انواع شامپوها، مایع دستشویی، خمیر دندان، دستمال کاغذی و به عبارتی تقریباً بیشتر محصولات بهداشتی و شوینده با برندهای مختلفی چون گلرنگ، اوه، سافتلن و ... در سطح گسترده و با کیفیت مطلوب به بازار کشور عرضه می شود تا امروز که " گروه صنعتی گلرنگ " یکی از مهمترین گروه (هلدینگ) های تولیدی کشور است. این گروه که شرکت های مختلفی چون: پاکشو، گلرنگ پخش، گلپخش اول، پدیده شیمی نیلی و ... را شامل می شود به عنوان یکی از پویاترین گروه های اقتصادی برآمده از بخش خصوصی و بالیده از همت مردمی می باشد.
استاد حاج محمد کریم فضلی و مجموعه ای که ایشان بنا نهادند، به دلیل یک عمر فعالیت کارآفرینانه جوایز و تقدیرنامه های بسیاری کسب کرده اند. از جمله در سال 1384 لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور و در سال 1386 تندیس طلایی چهارمین جشنواره بین المللی اقتصاد سبز را دریافت نمودند؛ همچنین برای دومین بار طی سال های 83 و 86 موفق به دریافت گواهینامه رعایت حقوق مصرف کنندگان گردیدند.
انتخاب به عنوان کارآفرین نمونه از طرف وزارت صنایع، دریافت نشان طلایی تحقیق و توسعه از سوی وزیر صنایع و معادن، دریافت لوح تقدیر صادر کننده نمونه کشور و در عرصه مسئولیت های اجتماعی انعقاد تفاهم نامه حمایت گلرنگ از یونیسف به نفع کودکان ایرانی نیز از دیگر افتخارات ایشان به شمار می رود همچنین در سومین جشنواره قهرمانان صنعت که در تاریخ هفتم آذر ماه 1386 برگزار گردید از مقام استاد حاج محمد کریم فضلی، بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ تجلیل ویژه ای به عمل آمد. 
 

زهرا معمر

زهرا معمر چاپ ارسال به دوست
 
عامل مجاز سایپا در منطقه گلشهر کرج
آموزش مکانیک به بانوان
کار آفرینان را در میدان مشکلات تنها نگذارند !
اولین زن مکانیک در ایران از وعده های مسئولان مبنی بر کمک به کارآفرینان انتقاد کرد و گفت: مسئولان، کارآفرینان را در میدان مشکلات تنها نگذارند .
خانم " زهرا معمر" که اخیرا عاملیت مجاز سایپا در منطقه گلشهر کرج را دریافت کرده و ضمن انجام تعمیرات خودروهای سبک، بانوان را آموزش می دهد، به خبرنگار ایلنا، گفت: بیم آن دارم که با وجود تمامی مشکلاتی که تحمل کردم از وعده های مسئولان ناامید شوم و بساط کارآفرینی را جمع کنم؟
 
بخش هایی از گفتگوی خبرنگار گروه کارگری ایلنا با این جوان سخت کوش و کارآفرین و مادرش که سالیان سال است بعنوان راننده اتوبوسهای برون شهری، سرپرستی خانواده اش را بعهده دارد در ذیل می خوانیم :
ایلنا:خانم معمر! چگونه شد که به مکانیکی روی آوردید؟
****سال 79 یا 80 بود که کارم را شروع کردم؛ اصلا هم مهم نبود که دیگران در مورد من چه فکری می کنند علاقه داشتم و باید مشکلات را تحمل می کردم! ابتدا در یک تعمیرگاه نزدیک منزل مشغول به کار شدم؛ استاد کارم حسابی اذیت می کرد تا شاید از این کار منصرف شوم کار به جایی کشید که مجبورم می کرد که قطعات سنگین خودرو را جابه جا کنم اما کم نیاوردم و تسلیم نشدم پس از 2 ماه آهسته آهسته شروع کردم به جمع آوری اطلاعات و سه یا چهارماه بعد حقوق بگیر همین استاد مکانیکی شدم .
ایلنا: و بعد ....
****در نمایندگی مجاز تعمیر خودرو مشغول به کار شدم؛ همچون یک مرد! کار می کردم و تجربه کسب می کردم البته به 10 تا 20 مرکز مجاز در کرج مراجعه کردم تا سرانجام در یکی از این مراکز قبول کردند که کار کنم؛ به مرکز فنی و حرفه ای کرج مراجعه و تقاضا کردم که در امتحان مربوطه شرکت نمایم، نپذیرفتند سپس به تهران رفتم و آنجا هم موفق به چنین کاری نشدم و بعد عازم ساری شدم مدتی آنجا بودم؛ از پیگیری ها خسته نمی شدم و اطمینان داشتم که اگر تلاش کنم نتیجه خواهم گرفت .
ایلنا: مسئولان و مدیران مربوطه چه می گفتند؟
****یا نمی پذیرفتند و یا وعده می دادند تا اینکه سر انجام با همکاری یکی از مسئولان در تهران با یکی از مدیران فنی و حرفه ای تهران صحبت کردم و در سال 83، برای شرکت در امتحان و اخذ مدرک اقدام کردم؛ شش ماه طول کشید تا اجازه دادند که در امتحان مربوطه شرکت نمایم .در آزمون تعمیر اتومبیل های سواری درجه 2 شرکت کردم و اتفاقا بسیار سخت هم امتحان گرفتند از آقایان در مورد قطعات مختلف خودرو می پرسیدند و از من خواستند که گیربکس کامل را جمع کنم و زمانی که علت را پرسیدم گفتند: چون شما استثنا هستید و یک خانم که می خواهید مدرک تعمیر خودرو بگیرید می خواهیم آزمون سخت تری را بگیریم تا فردا زیر سوال نرویم !
مدرک تعمیر اتومبیل های سواری درجه دوم را با نمره 79 (از 100) دریافت کردم و به یکی از نمایندگی های مجاز سایپا معرفی شدم دوره های مختلف تمیرات را دیدم و در تعمیرگاه مرکزی 2 سایپا یکسال سرپرست سالن تعمیرات بودم؛ در آنجا 30 تن از آقایان زیر دست من کار می کردند، سال 84 بود که تصمیم گرفتم روی پای خود بایستم و مستقل شوم و تا فروردین 85 در همان مرکز بودم .
ایلنا: چه اهدافی را دنبال می کردی؟
****استقلال کاری، کارآفرینی و آموزش خانم های علاقمند در سطح ابتدایی، متوسط و پیشرفته ؛می خواستم جایی داشته باشم تا ضمن تعمیر خودرو، خانم ها را آموزش دهم اینجا را (عاملیت مجاز سایپا در گلشهر کرج) افتتاح کرد تا عنوان اولین زن مکانیک در ایران را از آن خود کنم همان گونه که مادرم اولین زنی است که راننده اتوبوس بین شهری است و سالیان سال روی پای خود ایستاده تا در نبود همسرش، خانواده را سرپرستی کند و امروز افتخار می کنیم که مادرمان شیرزنی است که خواست خود باشد و دست نیاز به دیگران دراز نکند .
ایلنا: رفتار دیگران با شما چگونه است؟
****شاید برای دیگران عجیب باشد که یک زن مکانیک باشد و تعمیر گاهی را نیز ایجاد کرده اما برای من مهم آن است که روی پای خود باشم و اشتغال چند نفری را هم فراهم سازم و اکنون زمینه اشتغال 3 نفر را فراهم کرده ام و بزودی کار آموزش چند خانم علاقمند را شروع می کنم .
ایلنا: آیا مشتری هم داری؟
****خدا را شکر! روزی 10 تا 15 هزار تومان درآمد دارم البته تجهیزاتم کاملا ابتدایی است و به قول معروف چکشی کار می کنم اما با همین تجهیزات و وسایل ابتدایی کم کم مشتریان می آیند و اطمینان می کنند البته برخی از افراد و حتی همکارانم سعی می کنند هر از چندگاهی حال گیری کنند و کارم را خراب کنند اما خدا بزرگ است و امیدوارم که آنان نیز موقعیت من را درک کنند من خبره کارم هستم و به این راحتی ها کوتاه نخواهم آمد. این جا لازم است که از الطاف برخی مسئولان دستگاههای کرج تشکر کنم که به من اعتماد کرده و تعمیرات خودرو را به این عاملیت می سپارند .
ایلنا: از کمبود تجهیزات و وسایل مکانیکی گفتید، آیا مسئولان همکاری کرده اند؟
****متاسفانه نه آن گونه که باید! همه شعار حمایت از کارآفرینان را می دهند و درب باغ سبز را به روی فرد می گشایند اما در عمل تنهایش می گذارند و صرفا وعده می شنوی و بس! سه ماه است که به همه جا و همه مسئولان مراجعه می کنم و تقاضای 20 میلیون تومان وام را داده ام تا تا تجهیزات پیشرفته برای تعمیر خودرو تهیه کنم اما دریغ از کمک مسئولان!تا دلتان بخواهد هورا و آفرین و مرحبا شنیده ام، اما آنچه ندیده ام حمایت است و مساعدت !
یکی می گفت که جناب آقای احمدی نژاد به همسر یکی از کارمندانش 10 میلیون تومان پاداش داده، حالا چرا؟ نمیدانم اما من مدتهاست که با دفتر ایشان مکاتبه می کنم و تقاضای مساعدت مالی دارم و اگر شما کمکی دیدید، من هم دیده ام !
ایلنا: شنیده ام که شما مترجم زبان انگلیسی هستید؟
****بله ! اتفاقا یکی از دلایل پیشرفت سریع من این است که منابع خارجی مطالعه می کنم و در جریان آخرین پیشرفتهای علم تعمیرات خودرو هستم آخر می خواهم همه چیز را علمی ببینم و با آخرین روشهای روز دنیا کار کنم، اما ای کاش مسئولان هم کمک می کردند تا ....
ایلنا:و اگر مسئولان کمک نکنند و همچنان وعده دهند؟
****امیدوارم که از کاری که کرده ام پشیمان نشوم و امیدوارم که آنانی که می گفتند 40 درصد کار را انجام بده و 60 درصد باقی مانده با ما امروز به خود بیایند و من را بعنوان یک زن در میدان مشکلات رهایم نکنند، آخر می خواهم کار کنم و کار آفرینی نمایم و امید که دلسردم نکنند و آن روزی فرا نرسد که بساط مکانیکی را جمع کنم و از همه چیز مایوس شوم .
و گپی با خانم سلطان بلاغی، مادری فداکارو ...
خانم سلطان بلاغی مادر خانم زهرا معمر، سالیان سال است که بار سنگین زندگی را بردوش می کشد، این زن فداکار در پی بیماری همسرش، شغل رانندگی را برگزید تا عنوان تنها زن راننده اتوبوس های بیابانی در ایران را از آن خود کند، همان گونه که دخترش زهرا با سختکوشی مثال زدنی، عنوان اولین مکانیک زن ایران را کسب کرد .
این مادر فداکار می گوید: نزدیک به 20 سال است که رانندگی می کنم و چرخه زندگی را می گردانم او می گوید: 60 سال سن دارم و همچنان با اتوبوس دیگران کار می کنم در حالیکه آرزویم این است که وسیله ای از خود داشته باشم و انتظارم این است که مسئولان مساعدت نمایند وامی در اختیارم گذاشته شود تا بعنوان پیش قسط خرید اتوبوس پرداخت نمایم تا شاید یک روزی وسیله از خودم باشد و برای خودم کار کنم .
او از پایمردی و استقامت بالای دخترش زهرا سخن می گوید و اضافه می کند: انتظار دارم که مسئولان به جای وعده دادن، دخترم را یاری کنند تا آرزوهایش محقق شود .

زهرا معمر

زهرا معمر
زندگی تعمیر یک ماشین است

مینا مولایی: سفره مهمان‌خانه امروز ما خارج از فضای همیشگی یک خانه پهن شده است؛

جایی که یک مادر و دختر میزبانی را به‌عهده دارند، یک تعمیرگاه، درست شبیه تعمیرگاه‌هایی که تا به حال بارها مشتری‌اش بوده‌اید، با همان ابزارآلات همیشگی، البته کمی مرتب‌تر! دخترخانه ایستاده داخل چاله سرویس همین تعمیرگاه، با لباسی یک دست سرمه‌ای و دست‌هایی سیاه و روغنی. موتور پراید درست بالای سرش است و آچار بوکس بین دست‌هایش.

چشم‌های‌مان به دیدن نامتعارف‌ها عادت ندارند؛ زن‌ها همیشه برای ما یا مادر بوده اند، خانه‌دار نشسته بر کنج خانه‌ها، یا معلم و پزشک و پرستار. شاید به همین دلیل ما هم مثل خیلی‌ها با دیدن زنی در لباس تعمیرکار، از تعجب مات می‌مانیم! گفتیم که به دیدن غیرمتعارف‌ها عادت نداریم.
نزدیک‌تر که می‌شویم او با دست‌های روغنی از داخل چاله سرویس بیرون می‌آید، بوی بنزین و روغن موتور می‌دهد. با هم دست می‌دهیم، رابطه شروع می‌شود و گفت‌و‌گو جان می‌گیرد؛ «زهرا معمر» روبه‌روی ماست: «اولین زن تعمیرکار خودرو در کشور.»
برای زهرا و خانواده‌اش این عبارت، عنوان جدیدی نیست، زیرا یک «اولین» دیگر در سابقه خانوادگی آن‌ها نوشته‌شده‌است؛ مادر زهرا، عنوان «اولین راننده اتوبوس‌های بین شهری ایران» را یدک می‌کشد. بهانه‌ای که ما را در یک روز برفی به میان‌جاده کرج می‌کشاند.
کنار بخاری کوچکی که محوطه بزرگ تعمیرگاه را گرم می‌کند، می‌نشینیم، تا همراه زهرا و مادرش وارد زندگی آن‌ها شویم، زندگی‌ای که با یک اتفاق غیرقابل ‌پیش‌بینی، از مسیر روزمره اش خارج شد؛ بیماری‌ای که نا خواسته به تن مرد خانه نشست. قبل ازآن انگار هیچ مشکلی وجود نداشت، روزگار خوش بود و نان داغ بر سر سفره بود و امنیت، سقف خانه. از خانواده معمر حرف می‌زنیم. از روزگاری که پدر هنوز مرد جاده‌ها بود و راننده اتوبوس بنز مدل 302 تهران- اصفهان. پدر که زمین‌گیر شد، فقر هم خودی نشان داد؛ خانه معمرها آن روزها مرکز دلهره بود؛ دلهره آمدن روزهای بی‌نان‌آور! زن خانه را همین دغدغه نان، پشت فرمان بزرگ اتوبوس نشاند، تا «معصومه سلطان‌بلاغی» اولین راننده اتوبوس‌های بین‌شهری در ایران شود.
فیلسوف‌ها می‌گویند: «شناکردن در جهت جریان آب، از عهده ماهی مرده هم برمی‌آید.» درستی یا نادرستی این عبارت به کنار، اما خانواده معمر مدت‌هاست که، خلاف جهت جریان آب، شنا می‌کنند.

خانم معمر قبل از این‌که سراغ مکانیکی بیایی، چه‌قدر با مسایل فنی ماشین آشنا بودی؟
نا آشنا نبودم. دست‌کم به‌واسطه شغل مادرم که راننده بود، ماشین همیشه بخشی از زندگی ما به حساب می‌آمد. مادر من اولین راننده تاکسی در کرج بود، در حقیقت پروانه تاکسی‌رانی خانم‌ها را در کرج ایشان افتتاح کردند، این تاکسی همیشه در زندگی ما حضور داشت.
وقتی ایشان پروانه تاکسی‌رانی گرفت، من هم تشویق شدم ودنبال پروانه رفتم و چند ماه هم با همین تاکسی در سطح شهر، مسافرکشی می‌کردم.
از همین مسافرکشی به تعمیرکاری رسیدی؟
بله، دقیقا. در همان دوران خیلی پیش ‌می‌آمد که تاکسی‌مان خراب شود، و ما را در خیابان بگذارد. در این لحظه‌ها من به شدت کلافه می‌شدم، چون اصلا دوست نداشتم که یک راننده عبوری کمکم کند. برای همین سعی می‌کردم تا جایی‌که شده، خودم ماشین را راه بیندازم. حتی وقتی که تاکسی را به تعمیرگاه می‌بردم، با کنج‌کاوی می‌ایستادم و نگاه می‌کردم که چه‌طور آن را تعمیر می‌کنند.
اولین ماشینی که تعمیر کردی در خاطرت مانده؟
این شانس نصیب تاکسی خودمان شد،
یک بار ماشین را به نمایندگی ایران‌خودرو بردم و به سرمکانیک گفتم که می‌خواهم خودم ماشین را تعمیر کنم، شما فقط بگویید که من چه‌کار کنم. او قبول کرد و این اولین موتور ماشینی بود که من باز کردم، شستم، قطعاتش را به تراش‌کار دادم و درنهایت، باز هم خودم جمع کردم. این‌جا بود که جرقه اولیه این کار، برای من زده شد و تصمیم گرفتم که مکانیکی را دنبال کنم.
چطور تو که لیسانس زبان انگلیسی داری، بین این همه کار و شغل که خانم‌ها به آن می‌پردازند، رفتی دنبال مکانیکی؟
من زبان را چون قبول شدم، خواندم، زبان هیچ‌وقت رشته مورد علاقه‌ام نبود.دوران دبیرستان علوم تجربی خوانده بودم، آن موقع مادرم دوست داشت پزشک شوم!خودم عاشق هنر بودم آن هم شاخه فیلم‌برداری سینما، حتی مدتی هم در این زمینه فعالیت کردم. دیپلم کامپیوتر و مدرک آرایش‌گری هم دارم، اما هیچ‌کدام از این رشته‌ها من را پای‌بند خودش نکرد، تا مصمم شوم آن را تا انتها ادامه بدهم. این احساس با آشنایی با مکانیکی، در دلم به‌‌وجود آمد.
اگر مادرت راننده اتوبوس نبود،تو در این مسیر می‌افتادی؟ دلت یک زندگی و کار معمولی درست مثل بقیه مردم نمی‌خواهد؟من همیشه اعتمادبه‌نفس مادرم را دیده بودم. او وقتی تصمیم به انجام کاری می‌گرفت، باید آن کار را انجام شده حساب می‌کردید، مثل گرفتن اجازه رانندگی در جاده. بالاخره متفاوت زندگی کردن، جذابیت‌های خودش را هم دارد. جذابیت‌هایی که تحمل سختی‌ها را آسان می‌کند.
اولین قدم‌های آموزش را کجا برداشتی؟
متاسفانه در ایران هیچ مرکزی برای آموزش بانوان در این رشته وجود نداشت، من هم ناچارشدم از آموزش‌های تئوری کتاب‌ها، استفاده کنم و برای یادگرفتن عملی این کار هم در مکانیکی‌ها شاگردی کنم. با توجه به این‌که به زبان انگلیسی تسلط داشتم، متون انگلیسی را نیز ترجمه ‌کردم، تا دانسته‌هایم را در این باره زیاد کنم. بعد از این که از لحاظ تئوری با کار آشنا شدم، مصرانه آن را پی‌گیری کردم و از مسوول یکی از تعمیرگاه‌هایی که همیشه تاکسی‌مان را برای تعمیر ‌آن‌جا می‌بردیم، خواهش کردم مکانیکی را یادم ‌بدهد.
واکنش او چه‌ بود؟با این که تعجب کرده بود، اما قبول کرد. اگرچه قضیه را زیاد هم جدی نگرفت، چون تصورشان این بود که می‌خواهم مکانیکی را در حدی یاد‌بگیرم که نیاز خودم و اتومبیلم را رفع کنم، تا در خیابان‌ها منتظر تعمیرکار نمانم، اما من آن‌قدر پافشاری کردم که قبول کردند زیر‌دست ایشان، درست مثل یک شاگرد مکانیک مرد، کار کنم.
و این اولین حضور جدی تو در یک تعمیرگاه بود؟بله، اما دو، سه روز اول استادم فقط من را بالای سر ماشین می‌برد و شروع می‌کرد به توضیح دادن که این گیربکس است، این موتور است و... چند روز که گذشت، من طاقت نیاوردم و خودم یک روز رفتم سراغ تشت پر از بنزینی که شاگردهای مغازه قطعات ماشین‌ها را در آن می‌شستند و تمیز‌ می‌کردند. هنوز یادم است که اولین وسیله‌ای که شستم، یک سرسیلندر بود. وقتی مشغول شستن شدم، استادم کنارم ایستاد و با اعتراض گفت که این چه کاری است که می‌کنی، دست‌هایت کثیف می‌شوند! من هم گفتم که همان چیزهایی را به من یاد دهید که به شاگردهای مرد یاد می‌دهید.
چه‌قدر طول کشید با رسم و رسوم مردانه حاکم بر فضای تعمیرگاه‌ها کنار بیایی؟ بالاخره تو اولین زنی بودی که به تعمیرگاه پا گذاشته بود؟ فکر می‌کنم حدود دو ماه گذشت تا من درست مثل شاگردهای مرد تعمیرگاه
فوت‌و فن‌های مکانیکی را یاد بگیرم و با رسم‌های آن کنار بیایم، مثلا آچار پرت‌کردن یکی از رسم‌های تعمیرگاه‌هاست، حتی یک بار هم سمت من پرت شد، یعنی سر بستن کاربرات اشتباه کرده بودم، سرمکانیک همان‌جا جلوی مشتری سرم داد کشید و به شیوه معمول تعمیرگاه‌ها، آچاری که دستش بود را به سمتم پرت کرد و فریاد زد که تو هنوز کار یاد نگرفتی؟!
این اتفاق ناراحتت نکرد؟ حتی یک لحظه هم ته ذهنت فکر نکردی، همه چیز را رها می‌کنم و می‌روم؟نه! من هیچ عکس‌العملی نشان ‌ندادم، فقط سکوت کردم. با فرهنگ این محیط آشنا شده بودم و می‌دانستم این عرف حاکم بر فضای تعمیرگاه است.
اتفاق‌های بد، فقط برای همان دوران شاگردی است، یا الان هم که استادکار شده‌ای، بازهم دست‌وبالت را زخمی می‌کنی؟بالاخره اتفاق هر زمانی پیش می‌آید، مثلا همین سه ماه پیش، داخل حیاط تعمیرگاه بودم، که برق رفت. وقتی‌که داخل تعمیرگاه شدم تاریکی مطلق بود. من هم فراموش کردم که درست جلوی پایم چاله سرویس است. یک دفعه دیدم که زیر پایم خالی شد و افتادم داخل چاله سرویس! خوش‌بختانه مادرم هم آن‌جا بود و زود همسایه‌ها را خبر کرد. خدا هم رحم کرد و مشکل خاصی برایم پیش نیامد.
خانم سلطان‌بلاغی! با وجود آن‌که می‌دانستید این راه می‌تواند به سرانجام نرسد و حتی با سختی‌های آن هم آشنا بودید، چه‌طور از دخترتان نخواستید این رشته را دنبال نکند؟ ترجیح نمی‌دادید که زهرا همان زبان را دنبال کند و زندگی راحت‌تری داشته باشد؟معتقد بودم که اگر کاری را انتخاب می‌کنی، باید همه تلاشت را برای موفقیت در آن انجام بدهی. وقتی زهرا خواست در تعمیرگاه شاگردی کند، تنها حرفی که زدم این بود که سفت و سخت چیزی را که دوست داری بچسب. البته اگر سراغ کار دیگری هم می‌رفت، باز هم همین حرف را می‌زدم. مساله دیگر این‌که من با همه سختی‌های شغلم با آن کنار آمده بودم و می‌دانستم که زهرا هم اگر اراده کند، می‌تواند.
بالاخره حضور یک زن در تعمیرگاه، برای خیلی‌ها جای سوال داشت.چه‌طور کنار آمدید؟
زهرا: بگذارید من جواب بدهم، اوایل بیشتر سعی می‌کردم که جلوی چشم بقیه نباشم و حتی شرایطی به‌وجود نیاورم که توجه مشتری‌ها به حضور یک شاگرد مکانیک خانم، در تعمیرگاه جلب شود. مثلا در همان دوران شاگردی، یک روز فرمانده اماکن محمدشهر کرج، ماشینش را برای تعمیر آورد. وقتی لباس فرم را تن او دیدم، ترسیدم که من را از تعمیرگاه بیرون کنند و سعی کردم خودم را پنهان کنم، اما او وقتی من را دیدند راجع به فعالیتم از صاحب‌کارم سوال کردند، و به صاحب‌کارم گفتند که کار تعمیر ماشین من را این خانم باید انجام بدهند. حتی به طور مستقیم به خود من گفتند که خیلی دلم می‌خواهد این جوان‌های بی‌کاری را که سر چهارراه‌ها می‌ایستند، این‌جا بیاورم تو را ببینند و بفهمند، که اگر بخواهند کار هست. برخورد او دلگرمی زیادی به من داد.
چه‌قدر طول کشید تا دوره آموزشت تمام شود؟
حدود هفت ماه بعد از آن تازه مشکل‌های من شروع شد. می‌خواستم مدرک فنی‌- حرفه‌ای بگیرم، به هرجایی مراجعه می‌کردم، می‌گفتند که اصلا چنین امکانی برای یک خانم وجود ندارد. از فنی- حرفه‌ای کرج گرفته، تا تهران و ساری. من سعی کردم شانسم را در گرفتن مدرک امتحان کنم، اما همه‌جا به در بسته خوردم.
تنهایی این رفت وآمدها را انجام می‌دادی؟
خوش‌بختانه مادر همیشه کنارم بود. حتی با کمک او و از طریق ارتباطی که با فرهنگ‌سرای کار داشتند (چون یک کارآفرین نمونه بودند) دست به دامن رییس فرهنگ‌سرا شدیم، او هم من را به مدیرکل فنی- حرفه‌ای تهران معرفی کرد. تازه با معرفی او حدود شش ماه طول کشید، تا من بتوانم مجوز بگیرم که در امتحان شرکت کنم، البته به این شرط که فقط یک بار از من امتحان بگیرند. اگر قبول شدم مدرکم را به من بدهند، اما اگر قبول نشدم دیگر حق امتحان مجدد را ندارم. امتحان مردها تقریبا 15 دقیقه طول می‌کشید، وقتی که برمی‌گشتند، از آن‌ها می‌پرسیدم که چه چیزهایی را ازشما خواستند، می‌گفتند:«یک پلاتین تنظیم کردم»، یا «دو سه تا قطعه نشان دادند و کارش را پرسیدند.»
نوبت من که شد، امتحان یک ساعت و نیم طول کشید. یک گیربکس کامل جمع کردم. تسمه تایم پراید را درآوردم. تایمش را به‌هم زدند، دوباره جا انداختم. رینگ و پیستون جمع کردم. پلاتین تنظیم کردم و...
و بعد از گرفتن مدرک؟
بعد از گرفتن مدرک فنی- ‌حرفه‌ای، تصمیم گرفتم در محیطی که امنیت شغلی بیشتری داشته باشد کارم را ادامه بدهم. تا این‌که یکی از نمایندگی‌های سایپا قبول کرد که به‌صورت آزمایشی یک هفته در آن‌جا کار کنم، خوش‌بختانه همان‌جا ماندگار شدم. حتی سایپا موافقت کرد که در کلاس‌های تخصصی سایپا شرکت کنم، و مدارک تخصصی را بگیرم. بعد از یک سال کار در این نمایندگی، شرکت کیان‌خودرو، از من دعوت به‌کار کرد. آن موقع تعمیرگاه مرکزی دو سایپا زیر پوشش کیان خودرو بود، که حدود دوسال با سمت سرپرست سالن تعمیرات تعمیرگاه مرکزی دو سایپا، کار کردم. سی نفر مکانیک مرد، زیر نظر من کار می‌کردند. کار ما در آن مرکز به جایی رسید که سال گذشته، از لحاظ خدمات پس از فروش و رضایت‌مندی مشتری، به عنوان بهترین تعمیرگاه کشور معرفی شد.
مجرد هستی دیگر؟بله.
چند سالت است؟ 31 سال.
اگر ازدواج کردی و همسرت با کار تو مخالف بود، چه؟سعی می‌کنم شریک زندگی‌ام را طوری انتخاب کنم که با شرایط من کنار بیاید. من برای رسیدن به این‌جا خیلی زحمت کشیده‌ام و انتظار دارم همسرم هم وقتی با این شرایط من را قبول می‌کند، نه تنها برای ادامه دادن این کارمخالفتی نداشته باشد، بلکه از من حمایت کند.
چند وقت است به طور مستقل، این تعمیرگاه را اداره می‌کنی؟در همان دوران کارآموزی پی‌گیری کردم که چه‌طور می‌توانم تسهیلات بگیرم، تا مستقل شوم. همه جا به من گفتند که تو باید 40درصد کار را خودت جلو ببری، تا ما 60 درصد به تو وام و تسهیلات بدهیم. همه این‌ها درحد وعده باقی ماند، تمام سرمایه را با قرض و بدهی خودم جور کردم، تا این که هجدهم تیرماه، روز تولد حضرت فاطمه س، مراسم افتتاحیه گرفتیم، بسیاری از مسوولان هم آمدند، اما باز از تسهیلات خبری نشد. بیشتر می‌گویند که سال اول هرکاری خاک‌خوری است، ولی حتی همین خاک‌خوری‌اش هم تا حالا خوب بوده.
الان چند تا شاگرد داری؟ خانم‌ها هم برای آموزش این‌جا مراجعه می‌کنند؟
پنج نفر این‌جا کار می‌کنند که فقط یکی از آن‌ها زن است و بقیه مرد هستند. البته در این مدت، خانم‌های زیادی برای شاگردی به این‌جا مراجعه کردند. بعضی‌ها که فقط یک روز که از نزدیک کار را می‌دیدند، می‌رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کردند. بعضی‌ها هم بعد از دو، سه روز خسته می‌شدند،فقط یکی از آن‌ها از شهریورماه مصرانه ایستاده‌است تا مکانیکی را یاد بگیرد.
خانم سلطان بلاغی، حرف‌های زهرا نشان می‌دهد که شما در تمام این سال‌ها، تنها همراه و پشتیبان او بوده‌اید.
بله، متاسفانه همیشه پای عمل که می‌رسد مسوولان مارا تنها می‌گذارند. روی دیوار این تعمیرگاه همان‌طور که می‌بینید پر از تقدیرنامه است، روی دیوارهای خانه‌‌مان هم پر از تقدیرنامه است. از طرف شورای شهر کرج، اتحادیه صنف مکانیک‌ها، شهرداری تهران و کرج و... از دخترم تقدیر شده‌است، اما این تقدیرها چه فایده‌ای دارد؟! این همه تقدیرنامه، اما متاسفانه حمایت صفر! من و دخترم فقط چهار پنج تقدیرنامه، به عنوان کارآفرین نمونه داریم، اما از ما حمایتی نمی‌شود، الان تمام تلفن‌های این تعمیرگاه قطع است. موعد چک‌هایی که برای خرید لوازم داده‌ایم نزدیک شده، اجاره تعمیرگاه هم همین‌طور، اما مسوولان فقط نشسته‌اند بیرون گود و  می‌گویند: آفرین عجب زن کارآفرینی!
از خانه بگویید، چه کسی بیشتر آشپزی می‌کند؟خوش‌بختانه اوضاع داخلی خانه ما خوب است. با این‌که بچه‌ها بحران از دست دادن پدر را پشت‌سر گذاشتند اما با این قضیه کنار آمدند. به دلیل شرایط خاص شغلی من و این که بیشتر وقت‌ها سه روز در جاده بودم و در برگشت هم فقط یک نصف روز فرصت می‌کردم به بچه‌ها برسم، آن‌ها یاد گرفتند که گلیم خودشان را ازآب بیرون بکشند. همه آن‌ها آشپزی را در حد خیلی خوب بلدند، ناهار امروز به عهده زهرا بود که البته سه تا از انگشت‌هایش را هم سوزاند.

  • مکانیکی به هرحال کار سختی است. من روز اولی که می‌خواستم ترک سر سیلندر را بکشم، آچار از دستم در رفت و خودم رفتم توی دیوار.چون باید 54 کیلو نیرو به آن وارد می‌کردم، اما الان گیربکس را خیلی راحت بلند می‌کنم، می‌گذارم روی میز یا بلوک سیلندر ماشین را خیلی راحت جابه‌جا می‌کنم.  یک بار داشتم واشر کفی کاربراتور را می‌تراشیدم، ابزار تیزی که دستم بود در رفت و انگشتم چهارتا بخیه خورد. یک بار هم انگشتم بین سیلندر و سرسیلندر گیر کرد و گوشت نوک انگشت سبابه‌ام قلوه‌کن شد. بنزین هم که زیاد در چشم‌هایم پاشیده است.
    درست یادم است، اوایلی که رفته بودم تعمیرگاه مرکزی دو، همیشه همکارانم سعی می‌کردند که امتحانم کنند، مثلا یک پیچ را خیلی محکم می‌بستند و می‌گفتند که اگر می‌توانی این را باز بکن، یا از من می‌خواستند که یک پیچ را سفت کنم، تا آن‌ها باز کنند. خیلی از آن‌ها، بارها اعتراف کرده‌اند که خانم معمر، آن روزها ما خیلی پشت سرت حرف می‌زدیم، و دوست داشتیم اتفاقی بیفتد که کارت پیش نرود!

مادر، مسافر اتوبوس تقدیر

معصومه سلطان بلاغی از آشنایی‌اش با همسر مرحومش که می‌گوید، حرف‌هایش شنیدنی‌‌تر می‌شود: «من مسافر اتوبوس ایشان بودم، آخرین روزهای تحصیلات دانشگاهی‌ام بود که برای گذراندن پایان‌نامه آخر کارم باید به یک بیمارستان در اصفهان می‌رفتم، قرار بود از آموزشگاه همه با هم حرکت کنیم، اما من به اتوبوس آموزشگاه نرسیدم و مجبور شدم که با اتوبوس‌های جاده سفر کنم. راننده این اتوبوس، بعدا همسر من شد. از قضا بعد از چند روز که برمی‌گشتم، باز هم ایشان راننده همان اتوبوسی بودند که بلیتش را خریده‌بودم.
 این مساله آغاز آشنایی ما بود، که این آشنایی به خانواده‌ها هم کشیده شد و در آخر به ازدواج انجامید. تا زمانی که ایشان سالم بودند، من پرستار بودم. در همان دوران خیلی پیش ‌می‌آمد که پشت فرمان اتوبوس بنشینم و رانندگی‌کنم. تا این‌که ترغیب شدم گواهی‌نامه پایه یک بگیرم و سال 68 بود که گواهی‌نامه پایه یک هم گرفتم. در هر حال شاید تقدیر الهی بود که تقریبا یک‌سال بعد، همسرم سکته قلبی شدیدی کرد و ازکار‌افتاده شد. از همان موقع من خودم رانندگی کردم، اول در سطح شهر کرج بود، راننده سرویس‌های مدرسه بودم.»
«امکان ندارد!» این جمله‌ را مادر هم مثل دختر، بارها شنیده‌است، «بعد از یک سال تصمیم گرفتم که دفترچه خروج از محدوده شهری را بگیرم، به تهران مراجعه کردم. به من گفتند که امکان ندارد به یک زن، دفترچه رانندگی بین شهری بدهیم. من آن‌قدر اصرار کردم تا در نهایت، با استناد به یکی از موارد آیین نامه رانندگی که ذکر کرده بود، رانندگی برای خانم‌ها با هر وسیله نقلیه بلامانع است، برای من دفترچه صادر کردند. من هم روی ماشین‌های ترمینال کار کردم، تا امروز که 60 ساله هستم و هنوز در جاده‌ها رانندگی می‌کنم. الان در خط ایران‌شهر کار می‌کنم، اما قبلا راننده خط تهران- بندرعباس بودم.»
جسارت و اعتماد به نفس میراث مادر برای فرزندانش است و این تنها چیزی است که بعد از صحبت با آن‌ها، در ذهن‌مان می‌ماند.

مدیران می توانند سر آغاز تغییر باشند

مدیران می توانند سر آغاز تغییر باشند

ندا مفاخری

تمام موجودات با تغییر شرایط زندگی شون به تدریج تکامل پیدا می کنند .از هر گونه ، آن دسته ای بجا می ماند که تطبیق مناسبتری با شرایط پیدا می کنند . دایناسورها با وجود تمام عظمتشان چون با شرایط تغییر نکردند منقرض شدند و موشها با وجود تمام کوچکی شان چون تغییر کرده اند هنوز حیات خوبی را نسل به نسل تجربه می کنند . موش ها حتی نسبت به سمومی که انسان ها برای کشتن آنها استفاده می کنند در نسل های مختلف مقاوم می شوند و انسان ها را وادار می کنند ،سم ها و راههای جدیدی برای مقابله با آنها پیدا کنند ..


زندگی بشر هم در طول تاریخ تغییرات زیادی را تجربه کرده است ...روش زندگی مردم در طی سالیان مختلف به تدریج تغییر کرده است...این تغییر در یک قرن سال اخیر شتاب فزاینده ی عجیب گرفته است ، انقدر که دیگر زندگی پدر بزرگ های ما شباهت بسیار کمی به زندگی ما دارد ...و حتی پدر و مادرها دامنه ی تجربیات نوجوانی کاملا متفاوتی با فرزندان خودشان دارند ..

خیلی چیزها تغییر کرده ...بشر غار نشین یک نوع فرهنگ برای حفظ بقا لازم داشت...بشر کشاورز یک نوع فرهنگ ...بشری که در جامعه صنعتی زندگی می کند یک نوع فرهنگ و اکنون ما نسلی که در عصر اطلاعات و ارتباطات زندگی می کنیم برای داشتن یک زندگی خوب و شاد احتیاج به فرهنگی متناسب داریم ...
فرهنگی که متناسب با شرایط زمانی باشد و موجب داشتن یک زندگی باکیفیت در عصری باشد که در آن قرار گرفته ایم ..

اما آیا واقعا ما برای زندگی در این شرایط و این زمان آماده شده ایم ؟ آیا واقعا ما به میزان کافی تغییر کرده ایم ؟

متاسفانه برای پاسخ دادن به این سوال کلیدی حتی لازم نیست که یک پژوهش علمی انجام شود !
کافی است فقط نیم ساعت در خیابان قدم بزنیم ! نشانه های زیادی در خیابان  هست که به ما می گوید ما حتی برای زندگی شهری و یک شهروند خوب شدن آموزش کافی ندیده ایم و تغییر کافی نکرده ایم !

راننده هایی که بدون توجه به حقوق دیگران در اولین جایی که می بینید برای سوار کردن مسافر می ایستند ، وانت هایی که در بلندگو فروش اجناس خود را فریاد می زنند ، بوق هایی که بی دلیل و با حوصلگی زده می شود ، آدمهایی که در صف ها به سادگی حقوق هم را پایمال می کنند ، ماشین های مدل بالایی که پارک دوبله و ایجاد ترافیک را مخالف آداب شهر نشینی نمی دانند و...و....

متاسفانه نشانه های نداشتن  تغییرات  متناسب را در همه جا می توانیم ببینیم ...در خدمات اداری ...در خدماتی که از سازمانها و ارگانهای مختلف دریافت می کنیم ...در نگاه مسولین ...در نگاه مدیران ...در نگاه تصمیم گیران ...در نگاه تصمیم سازان ...و حتی در  استادان و سیستم های آموزشی ...

ما نه فقط برای تغییر مناسب و شایسته متناسب با شرایط قدمی برنداشته ایم بلکه حتی در بعضی جاها تلاشهای نا آگاهانه ی برای تغییر نکردن هم می بینیم ! تلاشی که عملا نتیجه ای نخواهد داشت مگر عقب ماندن از داشتن جایگاهی مناسب در عصر خودمان ...
شاید این تغییر نکردن در دنیای بسته ممکن باشد اما در دنیای امروز و با این حجم راههای ارتباطی بین سطوح مختلف مردم در تمام کشورهای دنیا عملا تلاش برای انکار زمان یک اشتباه استراتژیک است .

دیگر نباید انتظار داشت که روش تربیت و رشد بچه ها ،مثل بچه های ده های قبل باشد . دیگر نمی توان انتظار داشت  کارکنان سازمانها مثل سالهای پیش باشند . دیگر نمی توان انتظار داشت انتظارات جامعه همچون گذشته باشد . فضای کسب و کار ، فضای خانواده ، فضای جامعه همه و همه تغییر کرده است ...

اگر خودمان را برای این عصر و خصوصیت های آن  آماده نکنیم ...به ناگاه با بخش هایی تغییر یافته دچار تضاد می شویم ...و اگر خودمان در انجام روند های درست تغییر سهم نداشته باشیم عملا تغییرات به روشی که دیگران می خواهند اتفاق می افتد ...

چه بخواهیم چه نخواهیم ،اگر خودمان را برای زندگی در این عصر و این شرایط آماده نکنیم و افراد جامعه را برای زندگی شاد و سالم آماده نکنیم ...بخش هایی از جامعه در این هجوم تغییرات اشتباهات جبران ناشدنی می کنند ...

و نتیجه اش می شود بالا رفتن آمار طلاق ، بالا رفتن آمار اعتیاد ، بالا رفتن آمار بیکاری ،بالا رفتن آمار مهاجرت نخبگان ، بالا رفتن جرایم و....

این اتفاقات و آمار هشدار دهنده و نا مبارک از اتفاقات کوچک شروع می شوند ...

از آن جایی که ما به کودکمان یاد نمی دهیم در زندگی شهری حقوق خودش و حقوق دیگران چیست .. و ازآنجایی که نسبت به پایمان شدن حقوق افراد جامعه کم توجهی میکنیم .
از آن جایی که فکر نمی کنیم باید چیزهایی را به جوانانمان یاد دهیم که برای زندگی اش کاربرد واقعی داشته باشد .
ازآن جایی که به پروش جوانانمان فکر نمی کنیم و بیشتر سعی میکنیم آنها را با قالب های ذهنی خودمان هم اندازه کنیم .
ازان جایی که عمل هایمان از حرفهایمان فاصله می گیرد
از آن جایی که با دانش و تکنولوژی روز جلو نمی رویم و درکمان متناسب با شرایط رشد نمی کند .
از آن جایی که مدیران ما فراموش میکنند اختیار و مسولیت را باهم به آنها سپرده اند ...
از آنجایی که سیستم ها و فرایندهای مختلف را در خانه ، مدرسه ، دانشگاه ، اداره ها ، سازمانها ، شهر ها و کشورمان بازنگری و اصلاح نمی کنیم و اجازه می دهیم فرایند های معیوب و مشکل دار عمر و زندگی دیگران را تباه کند .
ازانجایی که مسولیت اجتماعی را آموزش نمی دهیم و جدی نمی گیریم .
ازانجایی که پاسخگویی و پاسخ دادن را آموزش نمی دهیم و جدی نمی گیریم.
و....
و...

اما چرا ؟!؟

این آن چیزی نیست که ما می خواستیم ....چرا ما در عمل  با آنچه می خواستیم فاصله ی زیادی گرفته ایم ...!؟

 ما جا مانده ایم .... نه از تکنولوژی !! ما از اصولمان جا مانده ایم !!

وقتی پیشوایان ما می گویند :
«الناس علی دین ملوکهم»[1] ....مردم بر دین ملوک خویشند
 «الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم»[2] .... مردم به امیرانشان شبیه‌تر هستند .

یعنی که ما در پرورش مدیرانی که بتوانند الگوهای خوبی باشند جا مانده ایم....

برای  تغییر راهی جز این نیست ... "من " باید تغییر کند تا بتوانم از فرزندانمان ، کارمندانمان و سایر دایره ی اطرافم انتظار تغییر داشته باشم ...



به امید آنکه تک تک ما در عمل کردن به نیکی ها بر هم سبقت بگیریم و بازار عمل گرم تراز بازار ادعا باشد...و بتوانم الگوهای شایسته ی برای دیگران باشیم ...